قبلا فکر می کردم که اگه آدم خیلی فکر کنه،باعث میشه خیلی حرف بزنه...
اما الان میفهمم که کسی که خیلی فکر میکنه،کمتر حرف میزنه!
تو تاکسی نشسته بودم٬ تاکسی که نه٬ یه سواری بود و راننده اش یه پسر جوان...
عقب نشسته بودم٬ بغل دستم یه مرد حدوداْ ۵۰ یا ۶۰ ساله نشسته بود...
یکی از مسافرا موقع پیاده شدن درب ماشین رو خوب نبست٬ و بعد از تذکر راننده دوباره بست...
یه دفعه ای پیرمرده گفت:{......!!!!!!} بلد نیست درو ببنده!!!
(خیلی فحش بدی داد!!)
من و راننده و مسافر جلویی: !!!!!
می خواستم بگم حاجی اعصاب نداریا! ولی زبونم بند اومده بود!!
... پیرمرده یه صد متر جلوتر پیاده شد..
راننده گفت: خواستم بهش بگم خودتی، دیدم جای پدر چه عرض کنم، جای پدر بزرگم رو داره...
واقعا به نظر شما مردم جامعه چه دیدی نسبت به این جور آدما دارن؟
وقتی که بد شانسی میاریم،یا بهتره بگم اتفاقات ناخوشایندی برامون اتفاق می افتد،
مثلا:
-موقعی که گوشیمون میفته تو چاه توالت...
- موقعی که داری تو خیابون داری شیرکاکائو میخوری،یه دفعه نصفیش میریزه رو لباست...
- موقعی که میری دستشویی و یه دفعه آب قطع میشه...
- و........
اینجور وقتها معمولا چی میگیم؟:
- پس کله ت!
- ای تو روحت!
- أأأأهـــــــــــــــ !
- لعنتی!
- و ...
احساس می کنم این فحش هایی رو که میدیم،دونسته یا ندونسته،
خواسته یا ناخواسته،داریم به خــــــدا میدیم!!!
یه خورده فکر کنید...!!!